Saturday, September 4, 2010

تنترای من صبر - تعاونی 2 اتوبوس سفید



وقتی که به همه چیز اعتماد داری و سرگرم از دست رفتنی هایت هستی خدا همچون صمغ از درخت جدایت می کند

تا بدانی

این چسبیدن ها روزی کار دست چلاقت میدهد


نشانت می دهد که کوچکی

ناتوانی

انقدرسر

به هوا که فراموش کردی عاجزی

تا بدانی که اوست لایق مطلق تمام وابستگی ها واز تو می گیرد هر انچه جانت به ان دوخته شده

دماغ پر بادت را روزی مثل همین دو هفته پیش پنچر می کند

و فقط خدا می داند که

روزی تمام اشک های خشکیده به دیوارت جای خود را به تو

و کنار تو بودن ها می دهد

و من انروز هرگز التماس هایم را به یاد نخواهم اورد

من و دماغم هر دو پنچریم

از نبود تو که به جانمان به تو دوخته بود

از نبود فرصت هایی تا "اقاهه" خطابت کنیم

و نبود تمام کوه ها و کوچه ها

و قلبم دلش می گیرد که دیگر کسی نیست تا به صدای زنده بودنش گوش دهد

اینجا

من

تنترا

و همه دار و ندارم

دلتنگ تمام سه نقطه های توست