Friday, November 19, 2010

حاج مصیب عزیز من


هر وقت حاج مصیب را می بینم عقده نداشتن پدر بزرگ یادم می اید
و همچنین عمه فخری که ملکه جوانی تا پیری حاج مصیب دوست داشتنی است
حرف های حاج عمو همیشه به دل همه می نشیند
هر با که به دیدنشان می رویم از اول تا اخر بغض گلوی من را می فشارد
نگاه مهربان و خسته عمه و صدای گرم حاج عمو چیز هایی هستند که من خیلی وقت است دنبالشانم
حاج عموی هشتاد ساله هنوز هم عاشق عمه است و عمه 70 ساله هنوز هم از کنار حاج مصیب نشستن شرم می کند
از اول تا اخر بازدیدها این زوج عزیز من قربان صدقه من و خواهر برادرهایم میروند و من انقدر از احساس پر می شوم که هر ان است بلند شوم و حاج عموی با تقوی را ببوسم
من این ها را دوست دارم
ان ها هم مرا دوست می دارند
و ترس از دست دادن عمه فخری و حاج مصیب چند وقتی است دل مرا می لرزاند