Monday, July 26, 2010

الاغ نه الاق

دو پست قبلم باعث شد بعضی ها منو مسخره کنند
و من هم قول دادم که در پستی دلیل املای غلط الاق رو توضیح بودم
شاید توجیه بشه کارم
شایدم باعث مسخره شدن بیشتر
از موقعی که یادم می یاد الاغ رو با املای الاق نوشتم
گاهی باعث کم شدن نمره دیکته ام شد و گاهی هم مثل الان مورد تمسخر دیگران قرار گرفتم
من از کودکی الاق رو با قاف دوست داشتم
چون قاف برای من معصومیت بیشتری داشته
و سادگی و خریت درعمق این لغت برام با قاف بیشتر ملموسه
مثل ق در اسم بزرگم
اصلا چنین فامیلی با ق وجود خارجی نداره و به خاطر اشتباه ثبت احوال ما در زمره قاف دار ها قرار گرفتیم
حالا الاغ با قاف هم به اشتباه من در لغت نامه فارسی من جا گرفته و به هیچ وجه عوض نمی شه
غ برای من به معنای موزی گری و بدجنسیه و به همین خاطر هیچ وقت الاق رو با غین نخواهم نوشت

Thursday, July 22, 2010

پاک کنم تمام شد

خیلی نا امیدم
کافر شده ام
...

Tuesday, July 20, 2010

من منم

به تازگی متوجه شده ام که هیچ کس نمی خواهد من من باشم
یا همه مرا پایین تر از انچه هستم می شمارند یا انقدر بالا که نوک دماغم سقف را می خراشد
امروز پدر ازهمیشه عصبانی بودنم شکایت می کند
شاگردم در کلاس می گوید تدریس شما بی نظیر است چرا ارشد نمی خوانید؟
علی می گوید حسود نباش
احمقی می گوید زیاد حرف نزن
و الاقی می گوید درد و دل نکن و من ازین همه فرمان های ناشور بیزارم
من خودم می مانم
هرکس مشکلی دارد به ته پایم که دارد
و راه باز است
.
.
.
.
.
.
پی نوشت: این روز ها بد جور احساس بی نزاکتی به من دست می دهد

Saturday, July 17, 2010

سر عقل اومدم

دختر بچه که بودم همه میگفتند خدا درد رو به ادم های بزرگ می ده
و این برای من همیشه سوال بود که چرا خدا باید به کسی که خوبه درد بده؟
مگه ادم های بزرگ رو دوست نداره؟
پس ادم های کوچیک و پست چرا همیشه سالمن یا گاهی خیلی خوشحال تر از ادم های بزرگ؟
تا اینکه دیروز تلفن خونه زنگ زد و من برداشتم و یکی از همون ادم های بزرگ منو مادرو خواهرامو به خونشون دعوت کرد
و من از قبل می دونستم که ما به این مهمانی دعوت شویم دوستان خواهرم هم حتما دعوت خواهند شد
با هزار غر و طبق معمول همیشه دعوا گفتم که من نمیام
و باز هم طبق معمول مامان گفت که نیامدن به منزله ادم به دوریست و سال هاست که این جمع همیشه بر پاست
و اگر نیایی چنین می شه و چنان
اینبار خیلی زودتر رام شدم و به قول مامان سر عقل اومدم که برم
امشب همگی با هم حاضر شدیم و رفتیم
جمع مثل همیشه خیلی دوستانه بود و فکر نمی کردم تا این حد بین این ادم ها راحت باشم
ادم های بزرگ اونجا کم نبودن
اونهایی که خدا بسیار دوستشون داشته و به هر کدوم یک بچه عقب افتاده داده
اما در عوض اونقدر مهربونی بهشون داده که کمتر تو این چند سال بین ادم ها دیدم
من بازهم حسین رو دیدم و هنوز ویلچر نشین نشده بود

Sunday, July 11, 2010

به هر چه هست و نیست نفرین

من امشب می گریم به حال تمام روزها یی که بشر برای چه گریست و من برای چه
تمام دنیا هم دستند
همه با هم عهد بسته اند تا مرا پیر کنند و خیالشان که راحت شد زندگی کنند
خوب فکر می کنم و اسامی تمامی انهایی که هر روز به گریه من خندیدند و همچون الاغی زبان بسته کیف کردند خوب در ذهنم حک می شود
و بغض می کنم
انقدر بغض می کنم
تا
کینه تمام دنیا در دلم جمع شود
و انقدر کوچک می شوم تا در اغوش مرگ ارام جای گیرم
نفرین به دلم

Saturday, July 10, 2010

برگشت

دوباره حس برگشت به من برگشت
وقتی از یک سفر طولانی باز می گردی همه چی غریبه می نماید یا شاید هم این تویی که غریبه ای
این حس های لعنتی مرا ازاد نمی گذارد
من از هجوم این فکر ها می ترسم
و انگار سه قدمی بیش نمانده تا من دیوانه
خدا عاقبت این ذهن در هم بر هم را به خیر کند